امیرکیانامیرکیان، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

گذری بر دنیای کودکانه امیر کیان...

پارک

سلام به همه دوستای خوبم و سلام به امیر کیانم به پسر شیطونم دیروز با هم رفته بودیم پارک مامان.چرا پارک مامان؟؟؟؟؟........ چون مامانی تو این پارک و تو همین زمین بازی وقتی همسن و سال کیان کوچولو بود بازی کرده .همین درختها همین زمین بازی همین کوچه .این پارک نزدیک خونمون بود و من وقتی کوچولو بودم با مامانم بیشتر از هر پارکی به اینجا میومدیم یادش بخیر .....از همین سرسره ها بالا رفتم و تو همین تابها  تاب بازی کردم .حالا نوبت آقا کوچولو شده. دیروز احساس کردم کیان خیلی بزرگتر از چیزی شده که فکرشو میکردم  .واکنشش به اطراف کاملا متفاوت شده حالا دیگه به بچه ها زل میزنه و لبخند میرنه .با صدای بلند بچه ها رو صدا میزد .یعنی دلش میخواست...
20 ارديبهشت 1393

باز باران

امروز هوا ابری بود .هوای اردیبهشت دیگه .غیر قابل پیش بینی .در بالکن رو باز گذاشته بودم و مشغول بودم که متوجه شدم بارون گرفته و کیان کجاست؟؟.. بله آقا چه تند تندم میره سمت بالکن.این روزا همه چیز واسش جالب و علامت سوال شده.باید واسه این علامت سوالها یه جواب پیدا کنه پس منم نزدم تو ذوقش و هر چند هوا یه کوچولو سرد بود بردمش بالکن تا از هوای بهار لذت ببره و این اولین لمس باران بود. ...
20 ارديبهشت 1393

یک روز خیلی معمولی از زبان کیان

امروز من هر کاری که میکردم مامان این شکلی بود .مامان میزها رو پاک میکرد و وقتی من میخواستم از میزها بگیرم و کمکش کنم این شکلی میشد .ولی من فقط میخواستم ببینم لکه ای روی میزا نمونه وگرنه اصلا هدفم خرابکاری نبود . اینجا که میبینید اخبار گوش میکنم همشم متوجه هستم چی میگه.....مخصوصا بخش ورزشی اینجا هم دارم به مامانم توی تمیز کردن خونمون کمک میکنم . امروز مامانم بازم کتابها و نوت بوکش رو جمع کرد و رفتیم اتاق من .مامان ازم خواست با اسباب بازیهام بازی کنم ولی من دوست نداشتم . در کمد رو باز کردم و کفشای مامانم رو برداشتم ولی هدفم خرابکاری نبود فقط کنجکاو بودم .وقتی مامان اومد این شکلی شد منم این شکلی بود...
15 ارديبهشت 1393

کوه

هر چند هر فصلی و هر ماهی قشنگیهای خاص خودش رو داره ولی اردیبهشت واقعا نمونه ای از بهشت رو به ارمغان میاره.همه جا گل و همه جا تازگی. بوی تازگیهای بهار آدم رو مست میکنه .مثل اینکه خدا با قلموش همه جا رو رنگ پاشیده .یکی از مناظری که توی اردیبهشت واقعا دیدنیه آبشار سلوکه که درست دل کوه.کیان هم نخواست از این زیبایی جا بمونه و برای اولین بار به کوهنوردی رفت . البته بابا کوهنوردی میکرد و کیان بابانوردی اینم از کیان و مامانی اسب کوشولو با مامانش ...
13 ارديبهشت 1393

چه زود گذشت

باورم نمیشه چه زود گذشت چه شیرین گذشت و چرا من گذر زمان رو حس نکردم .کیان وارد 10 ماه شد .کم کم استقلال درغذا خوردن  میخواد و دلش میخواد دو دستی بره توی ظرف غذا .دلش میخواد خودش قدم برداره و راه بیافته . وقتی بهش غذا میدم برا تشکر دستش رو میذاره روی صورتم و این مدلی نگام میکنه .منم دلم میخواد بخورمش . .چند تا عکسم توی پارک گلها ازش گرفتم اونم به زوررررررررررر میگین چرا؟؟؟ خب خودتون ببینین                       عااااااااااااشقتم یه دنیا ...
11 ارديبهشت 1393

اثر هنری مامانی

سلام به همه دوستای وبلاگی و به همه مهمونای کلبه کودکانه کیان جون.امروز جمعه و روز تعطیلی بود ولی ما تعطیل نبودیم چون بابا ی کیان کار داشت و ما برای اینکه روز تعطیل رو تنها نمونیم رفتیم خونه مادر .کیان کلی با عروسکش tospikو سه چرخش بازی کرد منم ازشون عکس گرفتم .مادر کیان یا به عبارتی مامان من دانشجوی رشته طراحی هست میبینین کیان چه مادر جون مدرنی داره .من وقتی شیشه رنگها رو روی میز دیدم شروع به نقاشی کردم و ابتکارم چنان گل کرد که کیان به عنوان شاهکار هنری به صورت زیر که در تصویر مشاهده میکنید در اومد من که به زور این شیطون بلا رو رنگ کردم از شاهکارم راضی بودم   عصرکه میخواستم آقا کیان رو ببرم پارک بعد این...
6 ارديبهشت 1393

سه شنبه این هفته چگونه گذشت

سلام به همه .سه شنبه این هفته روز متفاوتی واسه کیان بود.اگه گفتین چرا...........؟چون کیانم مهمون خونه دوستش آیهان جونی بود.آیهان جان فقط 4 ماه از امیر کیان خان بزرگترهست و همبازی های خوبی واسه همدیگن.بعد ظهر آماده شدیم و رفتیم مهمونی .یه مهمونی 4 نفره.چقدر هم خوش گذشت جای همه خالی مخصوصا واسه جوجه ها.ناگفته نمونه که کیان هم تو مهمونی پسر خیلیییییییییی خوب و حرف گوش کنی بود و اصلا شلوغی نکرد.خونه آیهان جون کیان تاب بازی و ماشین بازی کرد. اینم از عکسای مهمونی.   اینم از کیان و آیهان نازنین خاله وایییییی مامانی تو چقدر تپلی هستی.عاشقتم     ...
4 ارديبهشت 1393

ماجراهای کیان در سفر....

سلام به همه دوستای خوبم .ما برگشتیم با کلی عکس و خاطره و شیطونیهای آقا کیان .تو این مدت دلمون واسه همه دوستای وبلاگیمون تنگ شده بود. امروز میخوام از ماجراهای کیان کوچولو تو مسافرت بنویسم .از شیطنت هاش و از دلبری هاش براتون بگم .آخه شما که نمیدونین این پسر من چقدر دلبری کرد تو این سفر .روز اول سال نو که خونه بزرگترها بودیم و امسال چون سفر بودیم من سفره هفت سینمون رو خونه مامان جون و آقا بزرگ چیدم و ماهی قرمز کیان مهمون خونه مامان جون بود.و چند تا عکسم از کیان کنار سفره به زور گرفتم چون به جز دوربین حواسش به همه چی بود .یا میخواست ماهی بیچاره رو بگیره یا تو آیینه دستش رو میذاشت رو صورتش .خلاصه به سختی ازش عکس گرفتم اینم سفره هفت ...
4 ارديبهشت 1393

مرواریدهای امیر کیانم

سلام به همه .سلام به یدونه پسر نازم .این روزا انقدر سرم شلوغ که نگو...... .این پایان نامه کل وقت من رو میگیره . مامانی باید منو ببخشی که نمی تونم زود زود آرشیو هاتو مرتب کنم .آخه چند روزی میشه که دندون در آوردی و من وقت نکردم بیام و برات بنویسم.دندون کوچولوت مبارک عشقم.اون مرواریدهای خوشگلت مبارک یکی یدونه.انقدر بامزه شدی .وقتی با اون دندونا میخندی میخوام بخورمت. آش دندونی هم واسه پسر نازم درست کردم.از این به بعد باید مواظب دندونات باشی و به زودی میتونی مسواک بزنی .بعدا عکسا رو هم میزارم. ...
4 ارديبهشت 1393
1